آترین آترین ، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

آترین فرشته کوچک من

آترین شکل کیه؟؟؟؟؟؟

سلام دختر همیشه خندونم     سلام دختر خوش اخلاق و خندونم چند روز پیش رفتم سونوی 4 بعدی. خدا رو شکر تو سالم بود و خیلیم وروجک. همش داشتی تکون تکون می خوردی. دکتر چند تا عکس ازت گرفت که تو پست بعدی برات می ذارم. تو عکساتم می خندیدی دختر قشنگم. توی عکسا زیاد چهرت مشخص نیست اما نیمرخت خیلی شبیه منه.(ایشااله) مادر بزرگم می گفت که خیلی شبیه خودمی. منم کلی ذوق می کردم. اما در هر حال دخترم از همه چی مهم تر اینه که تو سالمی. چند وقت پیش درد ناف شدیدی گرفتم. اینم همش واسه این بود که به کمر می خوابیدم( یادت باشه اگه یه روز قرار شد مامان بشی هیچ وقت این کارو نکنی). در حد مرگ درد داشت. خلاصه دکتر کلی دوا و دار...
13 اسفند 1391

قول آترین به مامان

سلام فرشته بی مثال من   سلام فرشته کوچولوی مامان دیروز برای کارای من رفته بودیم تهران، من و بابای عزیزت. البته بابات باید برای ترخیص دایی حسین که بیمارستان بود می رفت یوسف آباد و من می رفتم چهارراه کالج برای کارام. کارای قرارداد من زود تموم شد و من بعد اون رفتم خیابون بهار تا برای نفسم خرید کنم. هرچند قیمتا سرسام آور بود اما چند تیکه از وسالیلتو برات خریدم دلبندم. برات یه دفتر چه خاطرات خریدم تا از تولدت تا وقتی که پا تو مدرسه بذاری رو برات یاد داشت کنم. تو دختر خوبی هستی و هوای مامانتو خیلی داری، هر چند یکشنبه، دلدرد شدیدی گرفتمو تو هم این وسط هی برای من کله ملق می زدی. اما در کل نی نی جیگری هستی. ...
25 بهمن 1391

آترین پرنسس کوچولویی در راه

سلام آترینم پرنسس زیبای من بالاخره مامانت رفت سونوگرای تا ببینه دلبندش چیه؟؟؟؟ با مامان جونت رفتیم، چون نوبتمون چند ساعت دیگه بود یه کم رفتیم تو پاساژا قدم زدیم و بعد برگشتیم به سونو. وقتی وارد اتاق شدم یه دفعه دلهره گرفتم. 3نفر قبل از من بودن و آخر سر من بودم که رفتمو رو تخت خوابیدم. وای که تو چقدر ناز داری دختر.   اینقدر تکون می خوردی که نگو و نپرس، همش یه کاری می کردی که دکتر نبیندت، دکترم که دیگه از بس دنبالت گشته بود گفت خانم نی نیتون نمی ذاره ما جنسیتشو تشخیص بدیم برید و یه ماه دیگه بیاین، ولی من نمی تونستم بازم صبر کنم برای همین کلی اصرار کردم تا دکتر باز شروع به سونو کرد. من برات والعصر خوندم تا ...
2 بهمن 1391

مامان و بابا صدای قلب قشنگ ترینشونو شنیدند

سلام قلب تپنده مامان     دیروز منو بابا جونت صدای قشنگ قلبتو شنیدیم. اینقدر ذوق کردیم که نگو نپرس. بابایی دیگه حسابی حسابی باورش شده که داره نی نی دار می شه. به روی خودش نمی یاره ولی خیلی خیلی دوست داره( اما حق نداره تو رو بیشتر از من دوست داشته باشه (مامان حسود)) دیروز تولد دایی امیرتم بود. منو بابات برده بودیمش خرید. جفتشون خسته شده بودن از بس                    دنبال من این ور اونور اومدن، آخر سرم یه سویی شرت شیک واسه تولدش خریدیمو بعدشم رفتیم پیتزا خوردیم که عکسشو واست می ذارم دلبندم. مامان تو ام که خدا بده برکت اشتهای...
25 دی 1391

راز و نیاز مامان با خدای مهربون

خدایا، خداوندا!   برایم چنان فرزند قدرتمندی عطا فرما که دوران ضعیفی خود را بازشناسدو چنان شجاع و نترس باشد که به هنگام ترس رودرروی خود بایستد...   خدایا،خداوندا!   برایم چنان فرزندی عطا فرما که آمال و آرزوهایش، جایگزین کردارهایش نشود...   خدایا، خداوندا!   به درگاهت التماس می کنم ، او را نه به راحتی و آسودگی و بی خیالی که به راه مبارزه طلبی و ستیزه جویی با مشقات زندگی هدایت کنی تا پایداری و ایستادگی در مقابل طوفان و همدردی در برابر شکست خوردگان را بیاموزد.   خدایا، خداوندا!   برایم چنان فرزندی عطا فرما که قلبش صاف باشد و اهدافش والا، &n...
19 دی 1391

یلدا مبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــارک

سلام مغز آجیل مامان یلدات مبارک دیشب شب یلدا بود . همه خونه پدربزرگم جمع بودیم. بساط آجیل و انار و هندونه و البته کله پاچه مونم به پا بود. خیلی شب خوبی بود، همه دور هم بودیم و آخر سرم فال حافظ گرفتیم که خیلی جالب بود. آخر آخرشم که عکس گرفتیم که البته نزدیک بود کشته هم بدیم . دیگه تو عکسایی بعدی من با بچه ها همراه نشدم چون ترسیدم نکنه نفسم یه وقت خدایی نکرده...... راستی مامان فال حافظ که گرفتم، اسم دختر(فرشته) اومد اما دفعه قبلی که گرفته بودم اسم سیاووش اومد. حالا باز من موندمو و اینکه نی نیم جنسیتش چیه؟؟   ولی هر چی هستی مامان ایشااله که سالم باشی و زندگی که در انتظارته زندگی پر بارو و پر از...
3 دی 1391

شروع 3 ماهه دومت مبارک

  سلام مروارید توی صدفم     سلام مروارید باارزشم ایشااله که حالت خوبه خوبه خوب باشه مامان. می دونم یه مدته به خاطر حاله بدم و مشغله کای که دارم نمی تونم مثل قبل بهت برسم، برای همینم یه کم نگرانم. تو از الان باید به داشتن یه مامان کارمند عادت کنی، می دونم خیلی وقتا از این بابت شاکی خواهی شد، اما این به نفع هر ٣ ماست. تو یه هفته ای که اصفهان بودم واسه همایش همش دلواپس تو بودم چون خوابو خوراکم که بهم ریخته بود و همشم باید پشت میز می نشستم، البته تو هنوز خیلی کوچولویی مامان و من بیشتر از هر چیز دیگه ای استرس فشارای عصبی خودمو دارم که ممکنه به تو آسیب بزنن.   می دونی بعضی وقتا با فکر ت...
25 آذر 1391

دومین ملاقات با دکتر الماس آبی

سلام سلام الماس درخشان من   سلام مامان جونم. خوبی نفسم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خوش می گذره مامان؟؟؟ اوضاع مساعده، کیست رحم مامان جاتو تنگ نکرده که؟؟؟ پریروز پیش دکترت بودم. چند تا دارو نوشت و چند تا آزمایش مثل ان تی و غربالگری و اینجور چیزا تا از سلامت تو دلبندم، مطمئن بشیم. راستشو بخوای یه کم نگران هستم اما دلم نمی خواد به چیزای بد فکر کنم. دلم می خواد تو اونجا جات امن و راحت باشه و وقتی هم اینجا اومدی همه چیزو سعی می کنم برات فراهم کنم. نمی دونم هنوز روح خدا توی بدنت دمیده شده فرشته پاکم یا نه، اما می شه حالا که اون بالایی برای مادر و پدرت یه دعایی بکنی.        ...
9 آذر 1391

پیش بینی های مامان

سلام آبنبات چوبی مامان سلام آبنبات چوبی مامان شطوری مامانم. خوبیییییییییییی؟ آره؟  الهی مامان فدات شه. یه چند روزیه که محرم شروع شده، حال وقتی به دنیا اومدی خودت کم کم با این روزا آشنا می شه، به احتمال زیاد سالهای اول و دوران کودکیت که خیلی ذوق و شوق محرمو داریو مدام می خوای توی مراسماش شرکت کنیو، سینه بزنیو .... مخصوصا اگه گل پسر باشی. خب از اونجایی که باباتم زیاد اهل اینجور مراسم نیست، یعنی طفلک وقتشو نداره، زورت به من بیچاره می رسه و دیگه.... بعدشم کم کم و سالای بعد یه چیز معمولی می شه براتو سالهای بدترشم بستگی به بینش و عقاید دینیت داره همه چیز، که من آرزو دارم تو انسان باشی قبل از هر چیز، آزاده و ...
28 آبان 1391