قول آترین به مامان
سلام فرشته بی مثال من
سلام فرشته کوچولوی مامان
دیروز برای کارای من رفته بودیم تهران، من و بابای عزیزت. البته بابات باید برای ترخیص دایی حسین که بیمارستان بود می رفت یوسف آباد و من می رفتم چهارراه کالج برای کارام. کارای قرارداد من زود تموم شد و من بعد اون رفتم خیابون بهار تا برای نفسم خرید کنم. هرچند قیمتا سرسام آور بود اما چند تیکه از وسالیلتو برات خریدم دلبندم.
برات یه دفتر چه خاطرات خریدم تا از تولدت تا وقتی که پا تو مدرسه بذاری رو برات یاد داشت کنم.
تو دختر خوبی هستی و هوای مامانتو خیلی داری، هر چند یکشنبه، دلدرد شدیدی گرفتمو تو هم این وسط هی برای من کله ملق می زدی. اما در کل نی نی جیگری هستی.
دیروز اصلا منو اذیت نکردی قربونت برم. وقتی برای قراردادم رفتم جاهایی باید می رفتم که یه روزایی که جز شیرین ترین روزهای زندگیم بود رو اونجا بودم، همه جاش برام پر از خاطره بود، گوشه گوشه خیابونا، ایستگاه اتوبوس، پارک، مغازه و..... یاد آرزوهای اون موقع هام افتادم. چه آرزوهای بعیدی، الان دیگه آرزوهام فرسنگ ها و فرسنگها از من فاصله دارن و من می دونم که هیچ وقت دیگه......
آترین یه قولی بهم می دی. وقتی بزرگ شدی و برای آینده ات تصمیم گرفتی، تمام تلاشتو بکنی تا به اون آینده ای که توی آرزو هاته برسی و هر اتفاقی که بیفته تو همچنان استوار و ثابت قدم باشی.
بهت قول می دم تا وقتی که هستم و نفس می کشم همراهت می یام و پشتت می ایستم آترین عزیزم.