آترین آترین ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

آترین فرشته کوچک من

آترین زیباترین هدیه خداوند

                    

 آترین، مسافر کوچولوی ما در تاریخ دوشنبه 1392/3/20 ساعت 6:20 صبح سیاره شو ترک کرد و به دنبال گل سرخش به پیش ما اومد. قراره ما، تو این مسیر همراهش باشیم و کمکش کنیم تا گل سرخشو پیدا کنه.

          خداوندا توی این راه، تو یارو یاورش باش.

                     

دختر 18 ماهه ما

سلام زیبا پترین هدیه خدا به زندگی من     سلام عزیز دلم. سلام نازنین دخترم. سلام فرشته ی بی مثالم. خوبی مامان؟؟؟؟ خیلی وقت سراغ وبلاگت نیومدم سرم خیلی شلوغ ناز دخترم.کلی بزرگ شدی خانم شدی. کلی کلمه می گی. گممه: گرممه اوفتاد: افتاد کیتابا: کتاب دوس دالمماما: دوست دارم جیش دالم: جیش دارم تازه کلی حرفایی می زنی که خودت فقط مفهومشو می دونی اما مفهوم داره برات. قدت 82 سانت بود و وزن با کسر لباس 10 کیلو خیلی شیطون و باهوشی و خیلی هم خانم. مفهوم تمام حرفاو جمله ها رو متوجه می شی و جواب بله(آیه) نه(نه و سرت رو تکون می دی به علامت منفی) وقتی وارد می شیم به همه سلام میدی و دست و وقت خداحافظی که بای بای می کنی و برای همه بوس می فرستی ...
10 دی 1393

سفرنامه آترین

سلام زیبا رخم، دریادلم آترین   ماجرای سفر رفتن ما از اونجا شروع شد که بابات هوس سفر به سر مبارکشون زد و تصمیم گرفتن که سه تایی بریم شیراز. یه روز که خونه مامان جون بودیم منم به اونا گفتم و اونام گفتن حالا چرا تنهایی شیراز بیاین با ما بریم قشم. و این شد که ما راهی قشم و دریا و جزیره شدیم. وقتی رفتم تو راه آهن و 6 تایی البته با شما 7 تایی وارد کوپه شدیم خییییلی ذوق کرده بودی که هممون ی جا هستیم. همش می رفتی کنار پنجره و اونجام جای شما و خاله ات بود یا اینکه می خواستی بری بالا پیش بابایی و دایی امیر. تا قبل از خواب همه چی خوب و مساعد بود تا اینکه شب موقع خواب رسید جدا از شیطونیای شما، وقتی خوابت برد و برای اولین بار از خ...
27 مهر 1393

15 و 16 ماهگی آترین

سلام نازنینم با تاخیر زیادی اومدم دخترم. این روزا سرم خیلی شلوغه. حتی گاهی اوقات از اینکه وقت کمتری رو با تو می گذرونم نگرانم و دچار عذاب وجدان می شم. تو چطوری؟؟؟ خوبی؟ خوشی؟ دنیا به کامته که ایشااله؟ و این دوماه کلی بزرگ شدی، خانم شدی. البته یه سری اخلاقای خاصم پیدا کردی. کلا که عاشق خاله عاطفه و دایی امیری، یعنی هر چی دایی امیر بگه هم زود یاد می گیری هم انجام می دی. اتاق خاله عاطفه رو هم که عاشقانه دوست داری و به بهانه اتاق خاله عاطفه هر کاری می کنی و گوش می دی به حرفم که بری اتاق خاله عاطفه. لباسای خاله عاطفه رو بر می داری حتی از داخل لباس شویی و می بری اتاقش. وسایل منو هم که کامل می شناسی و دوست نداری کسی دست بزنه...
23 مهر 1393

اولین تجربه آرایشگاه رفتن آترین بانو

سلام ناز دخترم   خوبی مامان؟؟ یه دونه ای واقعا یه دونه، منحصر به فرد و زیبا. باهوش و توانمند. دیشب به بابات می گفتم اگه روزی هزار بار خدا رو شکر کنیم به خاطر داشتن این فرشته کوچولو بازم کمه. تو بزرگترین و زیباترین هدیه خداوند به زندگی من و پدرت هستی. یکشنبه 16 شهریور برای اولین بار بردمت آرایشگاه. منو سارا. از قبل نوبت گرفتیم. وقتی بردیمت اول خیلی کنجکاانه همه جا رو نگاه می کردی بعدشم مثل خانم نشستی و خانم ارایشگر موهاتو کوتاه کرد. باور کن همه تعجب کرده بودن که شما تا این حد رفتارات بیشتر از سن خودت هست نازنینم(ماشااله) وقتی هم که رفتیم خونه از دایی حسین رونما گرفتیم از بابایی و مامانی هم همینطور و هنوز که هنوزه از بابات...
29 شهريور 1393

این روزهای آترین

سلام زیبا رخ من آترین   قبل از هر چیزی بهت بگم آترین خییییییییییییییییییییییلی شیطونی خییییییییییلی ماشااله. کارایی می کنی که آدم چند وقتیه گریه الکی یاد گرفتی، تا به خواستت نرسی شروع می کنی ادای گریه رو در آوردن و اگه کسی بهت توجه نکنه واقعا شروع به گریه می کنی منم تازگیا بلد شدم و بهت می خندم و شما هم تموم می کنی قبل از جدی شدن ماجرا. اما دیروز به معنای واقعی از دستت کلافه شده بودیم(برای اولین بار) از درو دیوار ماشااله بالا می ری. تمام کابینتام و بیرون می ریزی. چند روز پیش دنبالت می گشتم پیدات نکردم رفت دیدم رفتی تو کابینت نشستی. از گاز بالا می ری. رو لبه های مبل می ایستی و دست می زنی. وقتی یه چیزی ر...
1 شهريور 1393