آترین آترین ، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

آترین فرشته کوچک من

مهرزاد جان تولدت مبارک

سلام آترین بانوی روشنی   سلام دختر نازنیم. روزت به خیر، زندگیت مملو از خیر و برکت.حالت چطوره؟ خوبی مامانم؟ وای که چقدر دوست دارم. تولد مهرزاد مربوط می شه به شب عید قربان. این پست با تاخیر نوشته شد به دلایلی، اما خب.... این آقا پسری که شما رو بغل کرده، مهرزاد گل، یه پسر باهوش و مودبه، که من خیلی دوستش دارم. مهرزاد جان الهی صد ساله بشی و زیر سایه پدر و مادرت زندگی خوب و سالم و شادی رو داشته باشی. اینم چند تا از عکسای تولد با مهمونای همیشگیش.     ...
12 آبان 1392

آترین دختر کورش

درورد بر آترین، بانوی روشنایی   و درود بر کورش بزرگ، پدر سرزمینم ایران امروز روز بزرگداشت کورش، بزرگ مرد ایران زمین، و نیای بزرگ ما ایرانیان. می دونی آترین قرار بود اگه پسر باشی اسمت کورش باشه، و وقتی داشتمد اسم دختر انتخاب می کردم دلم می خواست این اسم از اسامی فرزندان کورش بزرگ باشه، که اسم تو شد آترین. آترین از نوادگان کورش بزرگه و معنایی کاملا ایرانی و مرتبط با فرهنگ و دین اجداد ما داره. اما گذشته از اسم و ظاهر خوبه که آدم درون پاک و زیبایی داشته باشه درست مثل کورش بزرگ. مردی که هنوز دنیا در حیرت تمدن و انسانیت اونه، مردی که اسمش و اعمالش در قران اومده و مردی که قبل از اینکه ایرانی بودنمون رو بهمون گوشزد کنه، ان...
8 آبان 1392

اومدن با کلی تاخیر

سلام آترین، فرشته پاک من     چند وقته نیومدم به سراغ وبلاگت. نه این که نخوام، نشد که بیام. اتفاقات زیادی افتاد و .... متاسفانه پدر بزرگم بعد از یه بیماری سخت فوت کرد. خدا رحمتش کنه و گناهانشو بیامرزه. دلم نمی خواست هیچ وقت از این چیزا توی وبلاگت بنویسم اما چاره چیه، مرگ و زندگی، شادیو غم، همیشه و همیشه با هم بوده. می دونی وقتی یکی رو از دست می دی، هر چی هم که ازش دور باشی اما بازم دلت می گیره. آترین نمی دونم این پستو کی خودت می خونی و کی با احساست می خونی، اما دلم می خواد وقتی من از پیش تو رفتم جوری نباشه که زندگیت دچار بحران بشه و مسیر زندگیت دچار چالش . من همه ی سعیمو می کنم تا وقتی هستم، کنار...
7 آبان 1392

4 ماهگی آترین ناز

سلام زیبای رخ من، آترین آترین من امروز 4 ماهه شده، توی این ماه خیلی تو بزرگتر و بالنده تر شدی، زیبای من.ماشااله دیگه خیلی از نزدیکاتو می شناسی کامل، با غریبه هام که بد مدله غریبی می کنی. خوابای شبت یه کم کم شده و تو طول روزم که خیلی کم خوابی. تقریبا می تونی بشینی، وقتی به شکم می خوابی به یه دستت تکیه می زنی، تا اسباب بازی مورد علاقتو برداری، دیگه مثل قبل نمی تونم با اسباب بازیهات تنهات بذارمو پی کارم برم، چون صدای گریه ات زود بلند می شه، توی این ماه کلی برام صدا های قشنگ از دهنت  در میاری، خنده های صدادار می کنی و با لبات صدای "بو بو" که ما برات در میاریمو تقلید می کنی. توی این ماه همه چی برای تو خیلی تغییر کرد. اول ماه مهر ...
22 مهر 1392

این روزهای آترین

سلام کودک خندان من دختر نازنینم چند وقتیه که برنامه ی منو تو تغییر کرده، موقع سر کار رفتن تو رو پیش عزیزت می ذارم که خداییش با روی باز از تو استقبال می کنه و خیلی هم دوست داره. اما دیروز یه کم کم حال بودی، وقتی گذاشتمت از بغلم جدا می شدی، شیر نمی خوردی و همش گریه می کردی. نمی دونی اینا چیزای چه با دل من می کنه، دیروز هم فکر و ذکرم تو بودی حتی وقتی توی دفتر بودم، بالاخره ام دلم طاقت نیاوردو اومدم پیشت. دیشب توی تمام این مدت اولین شبی بود که نخوابیدی. وقتی یه عطسه کوچولوی تو اینطور دل منو زیر و رو می کنه، من چی از خدا بخوام غیر از سلامتی و بهروزی تو دختر نازنینم. راستی دیروز روز جهانی کودک بود، ایشااله دل همیشه مثل دل یه کودک، شاد و ...
17 مهر 1392

چندتا از اولینای آترین بانو

سلام آترین بانو   این عکسا مال تقریبا یه سال پیشه. وقتی تو در وجود من بودیو من نمی دونستم. آترینم اینقدر اینجا خسته بودم که هیچ وقت توی زندگیم همچین خستگی رو تجربه نکرده بودم. همش می گفتم من نمیام من نمیام بالا، همه هم بهم می خندیدنو آخر سرم منو تا اون بالای کوه که هیچ تا اون سر کوه بردن. این مربوط به اولین گشت و گذاری که رفتیم. اینجا رفتیم بستنی خورون، باغ فین. عیذ فطر بود از بس تو خونه آقا بزرگ نشسته بودیم خسته شده بودیم و بعدشم به پیشنهاد وجیهه و به اتفاق مرجان و معصومه و پوریا و امیر طاها و من و شما رفتیم فین تا یه کم خوش بگذرونیم. اولین مهمونی که منو شما دعوت شدیم و شما از اول تا آخر خواب بودید مهمونی خونه م...
11 مهر 1392

آترین خوابالوت توی سفره خونه

  سلام مهتاب زیبای من دیشب، چهارشنبه 10 مهر به اتفاق تمام خانواده رفتیم یه سفره خونه که انگار سابقا جز خونه های تاریخی بوده، سفره خونه خیلی قشنگ و با صفا بود. البته شما چون خواب زده شده بودید خیلی بداخلاق تشریف داشتید اما به محض اینکه به خواب رفتید تا اومدیم خونه خوابیده بودی خانم کوچولو.تازه هوا هم کلی سرد بود و ما همش می خواستیم تو رو بپوشونیم. این دوتا آقا کوچولو هم که کنارت نشستن، امیر علی و امیرطاها هستن که خیلی پسرای ناز و گلی هستن. راستی اگه گفتی جای کی خالی بود. جای خاله عاطفه عزیزمون. ایشااله وقتی بیاد بازم همه با هم بریم و خوش بگذرونیم. شادی حق تو و آرزوی همیشه من، برای توا. اینم منو تو هستیم که البته تو تو بغل ...
11 مهر 1392

باز آید بوی ماه مدرسه

سلام مهری ماه زیبای من بازم  اول مهر اومد. فصل درس و کتاب. امروز دونه به دونه اول مهرهایی که به مدرسه می رفتم به یادم اومد. چقدر زود بزرگ شدیم. خوشبحال بچگی که تنها اشتباهت اینه که می خوای زود بزرگ بشی. پارسال همین موقع توی کوچه ای زندگی می کردم که کلاس اول دبستانم همونجا بود. مامانم چون معلم بود ما یه کم دیرتر از بچه های دیگه رفتیمو، ناظم(خانم شکیب) دست منو گرفتو منو با مهربونی توی کلاس برد. من خیلی خجالت می کشیدم که دیرتر از بچه های دیگه رفتم سر کلاس و نگاههای بچه ها منو خجالت زده تر می کرد. یه دخت بلوندی بود که منو خیلی مسخره می کرد به خاطر اینکه دیر اومدم و شکلات نگرفتم. خانم شکیب منو توی میز سوم نشوند، یه دختر مهربونب ب...
1 مهر 1392