آترین آترین ، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

آترین فرشته کوچک من

آترین نازترین نی نی دنیا

سلام نازکم امروز که اومدم سراغ وبلاگت بیشتر از 50 روز از تولد تو زیباترینم می گذره. بیشتر از 50 روزه که تو حس زیبای مادر بودنو را به وجود من هدیه دادی و من از این بابت از تو ممنونم. چند تا از عکسای زیبای تو رو برات آوردم تا توی وبلاگت بذارم. راستی تو خیلی بلایی مامان. بردمت آتلیه اما چه شلوغ بازی در آوردی و چند باری هم که قرار آتلیه گذاشتم مجبور به کنسلش شدم. این آترین کوچولوه وقتی که به دنیا اومد. اینم همون آترین کوچولوه منتها در حالت گریه.   عکس اولین حموم آترین که وقتی 3 روزش بود خاله و مامانم بردنت نفسم. اینم چند تا از عکسایی که خاله عاطفه قبل از رفتنش ازت گرفته بود. تو از اولشم خوش خنده و خوش اخلاق بو...
13 مرداد 1392

آترین به دنیا اومد

فرشته کوچولوی زیبای من هزاران سلام     می خوام برات از روزی که تو به دنیای من قدم گذاشتی بنویسم، از روزی که احساس کردم دوباره زاده شدم، از روزی که پراز شعف بودم از دیدن تو و پر از دلتنگی از این ما بودن من و تو. یکشنه ١٩ خرداد بود، با بابات خوش خوشان رفتیم سونو که بریم و دکتر برام تاریخ زایمان بزنه، خیلی وقت منتظر موندیم تا بالاخره نوبت ما هم رسید. وقتی دکتر تو رو با دستگاه سونو می دید، گفت آبی که تو رو احاطه کرده کم شده و من فرصت زیادی برای زایمان ندارم و فورا باید پیش دکترم برم.  چون نی نی برای اومدن عجله داره. رفتم پیش دکتر طبسی(دکتر من و تو) و اون گفت امشب باید برم بیمارستان، اما اصلا امکانش ب...
30 تير 1392

سیسمونی آترین عزیزم

سلام ماه زیبای من سلام دختر قشنگم. امروز بعد از مدتها اومدم تا مطالبی رو تو وبلاگت بنویسم و اولین اون عکسایی از سیسمونیته که به رسم صاحبای وبلاگ منم اونو توی صفحه تو می ذارم. تا بینهایت دوستت دارم. البته عزیزترینم ما چون خونه خودمون نیستیمو خونمون یه اتاق خواب داره به پیشنهاد من مامان جونت فعلا سرویس چوب برات نخرید. اما قول داده که وقتی آترین کوچولو برای خودش یه اتاق خواب داشت سرویس چوبش با مامان جون. دنیا دنیا دوست دارم.  ...
27 تير 1392

چند روز تا دیدن پرنسس کوچولو

سلام آترینم بالاخره داره انتظار به سر میاد و تو کم کم داری میای به آغوش من و من برای دیدن این لحظه ثانیه ها رو می شمارم. البته هنوز خیلی کار داریم، هنوز اسباب کشی به خونه جدید مونده، و این خودش خیلی کاره، غیر از مامان و بابات مامان جون و بابا جونتم خیلی دارن زحمت می کشن تا همه چیز قبل از به دنیا اومدن تو فراهم باشه.   فقط امیدوارم فرشته کوچولوی من حوصله اش سر نره و عجله کنه که زودتر بیاد چون هنوز خیلی کارای نا تموم داریمو تازه هنوز سیسمونیتم نچیدم و می خوام یه روز عکسای اونو هم توی وبلاگت بذارم. بدون که تا زندگی جریان داره دوستت دارم. ...
8 خرداد 1392

تولد مامان و بابای آترین

سلام خورشید مامان   دیروز و پریروز تولد من و بابات بود. بابات ٥/٢ بدنیا اومده و مامان ٦/٢، ٥ شنبه که تولد بود جشن گرفتیم، کیک گرفتیم، رفتیم آتلیه عکس گرفتیم و کلی هم مهمون دعوت کردیمو کلی هم خوش گذشت فقط جای خاله عاطفه خالی بود. برای دیروزم که بابات مامانو داییات و زنداییتو به شام دعوت کرده و همه باهم رفتیم بیرون و کلی خوش گذشت کلی هم جای خاله عاطفه رو خالی کردیمو باباتم گفت که وقتی اومد یه شب می بریمش بیرون شام دعوتش می کنیم. چند وقت دیگه ام اسباب کشی داریم و کلی کار. هنوز وقت نکردم وسایلمو جمع کنم، هنوز وقت نکردم وسایلمو جمع کنم. هنوز وقت نکردم از وسایل دخترم عکس بگیرم، هنوز خیلی کارا دارم که انجام بدم برگ گلم...
7 ارديبهشت 1392

عکس های سونوی 4 بعدی آترین

سلام عشق مامان توی این عکس آترین خانوم من می خنده، ایشااله هیچ وقت خنده از لبات کمرنگ نشده، دختر قشنگم. اینجا آترین خانم دستای نازشو روی گوشش گرفته.(چرا مامان؟؟؟؟؟ ) اینجام آترین خانوم خیلی آروم تو دل مامانش قرار گرفته.   راستی مامان تو شبیه کی هستی؟؟؟؟ خیلی دلم می خواد که شبیه خودم باشی. نه اینکه نخوام شبیه بابات باشی نه، خب اون یه مرده و جذابیتهای یه مردو داره. حتی آرزوی باباتم اینه که تو شبیه من باشی. ایشااله ...
1 ارديبهشت 1392

اولین کتابهای پرنسس کوچولو

سلام دختر قشنگتر از برگ گلم   سلام زیبای من. خوبی مامانم؟؟؟ کی می شه این روزا تموم بشه و من تو رو تو بغل بگیرم. باور می کنی دیگه طاقت ندارم. وای که چقدر دلم می خواد صورت قشنگتو ببینم  ، خنده هاتو بشنوم ، ببرمت حموم ، برات غذا درست کنم و تو با اشتها بخوری ، ببوست و بغلت کنم ، تو شیطونی کنی     ، شیرین زبونی کنی برام برقصی     ، برام بخونی آترین خیلی دلم تنگته. چند روز پیش رفته بودم سونو، برات با بابایی رفتیم چند تا کتاب خریدیم، نمی دونم شاید تو هم وقتی بزرگ شدی عاشق کتاب و مطالعه شدی .برات عکس اولین کتاباتو می ذارم، شاید یه روزی برات اهمیت داشت که زندگیتو ...
1 ارديبهشت 1392

سال نو مبارک شه بانوی من

صد سال به این سالها نفسم سلام صبح اولین روز بهارم سال نوت مبارک. صد سال به این سالها قشنگترینم. می دونم یه کم دیر اومدم سراغ وبلاگت اما با خبر خوب خوب اومدم. اول اینکه دایی جون حسین روز اول عید ازدواج کرد. وسطای عید مادر بزرگ  پدر بزرگ پدریت از مکه اومدن و ما بعد از 1 سال رفتیم خونه اونا....... عید هم کلی رفتیم عید دیدنی و گردشو.... خلاصه کلی خوش گذشت. سیزده بدر هم که طبق معمول بابای عزیزت شیفت به سر می برد و ما مجبور شدیم بدون بابات خودمونو جا بدیم و بریم سیزده بدر. سیزده رو با همه ی فک و فامیل رفتیم ویلای یکی از دوستان و کلی هم خوش گذشت. آخر سرم من برای سالم به دنیا اومدن تو سبزه گره...
17 فروردين 1392