تولد مامان و بابای آترین
سلام خورشید مامان
دیروز و پریروز تولد من و بابات بود. بابات ٥/٢ بدنیا اومده و مامان ٦/٢، ٥ شنبه که تولد بود جشن گرفتیم، کیک گرفتیم، رفتیم آتلیه عکس گرفتیم و کلی هم مهمون دعوت کردیمو کلی هم خوش گذشت فقط جای خاله عاطفه خالی بود.
برای دیروزم که بابات مامانو داییات و زنداییتو به شام دعوت کرده و همه باهم رفتیم بیرون و کلی خوش گذشت کلی هم جای خاله عاطفه رو خالی کردیمو باباتم گفت که وقتی اومد یه شب می بریمش بیرون شام دعوتش می کنیم.
چند وقت دیگه ام اسباب کشی داریم و کلی کار. هنوز وقت نکردم وسایلمو جمع کنم، هنوز وقت نکردم وسایلمو جمع کنم. هنوز وقت نکردم از وسایل دخترم عکس بگیرم، هنوز خیلی کارا دارم که انجام بدم برگ گلم.
با اینکه لحظهامو می شمورم تا تو رو تو آغوشم بگیرم اما تو او نجا بمون و بزرگ شو تا وقتش برسه که از دل مامان بیای بیرون.
بی صبرانه منتظر لحظه دیدار توام خورشیدم.
بووووووووووووووووووووووووووس