آترین آترین ، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

آترین فرشته کوچک من

پیش بینی های مامان

سلام آبنبات چوبی مامان سلام آبنبات چوبی مامان شطوری مامانم. خوبیییییییییییی؟ آره؟  الهی مامان فدات شه. یه چند روزیه که محرم شروع شده، حال وقتی به دنیا اومدی خودت کم کم با این روزا آشنا می شه، به احتمال زیاد سالهای اول و دوران کودکیت که خیلی ذوق و شوق محرمو داریو مدام می خوای توی مراسماش شرکت کنیو، سینه بزنیو .... مخصوصا اگه گل پسر باشی. خب از اونجایی که باباتم زیاد اهل اینجور مراسم نیست، یعنی طفلک وقتشو نداره، زورت به من بیچاره می رسه و دیگه.... بعدشم کم کم و سالای بعد یه چیز معمولی می شه براتو سالهای بدترشم بستگی به بینش و عقاید دینیت داره همه چیز، که من آرزو دارم تو انسان باشی قبل از هر چیز، آزاده و ...
28 آبان 1391

اولین عکس لوبیای من

سلام مامان جونم سلام مامان جونم امروز امدم تا اولین عکس سونوت رو نشون بدم. این نخود سمت راست تویی مامان. ببین چقد کوشولویی.  اون سمت چپی هم یه کیست که قراره من مواظبش باشم تا خوایی نکرده یوقت به تو نفسم آسیبی نزنه. راستی جینگولی من فکر می کنم تو دخملی. حالا بماند چطوری به این نتایج رسیدم. اما خب دیگه دخملی دیگه فرشته کوچولو.(اما هنوزم ته دلم می گه تو پسملی). نمی دونی چقدر هولم تا جنسیتتو بدونم. مامانت و مامان جونت هی می خو برات خرید کنند. راستی لوبیا ی سحر آمیز تو خیلی زودتر از اون چیزی که فکر می کردم اومدی تو دلم فدات شم. دنیا دنیا فدات میشم و دوست دارم. ...
22 آبان 1391

اولین سونوی فرشته کوچولوی من

سلام فرشته کوچولوی قشنگم     سلام فرشته کوچولوی قشنگم دیروز بالاخره دیدمت، خیلی کوچولویی مامان دقیقا قد یه لوبیا اگه اشتباه نکنم قدت ١٣.٣ میلی متر بود. قلبت تلوپ تلوپ می زد. دکتر گفت که یه کیست تو رحمم دارم خیلی ناراحت شدم.گفت باید مراقب باشم و کرای سنگین هم نکنم. اولش که توی سونو دکتر گفت کیست داری فکر کردم اشتباه می کنه، گفتم فکر کنم اشتباه می کنید، من باردارم. گفت اون که بله ولی کیستم داری، اشک تو چشام جمع شد و گفتم من تازه اینجا بودم رحمم پاک بود. اونوقت دکتر دلگرمی بهم داد.  و بعد رفتمو نشون دکتر خودت دادم و اونم چند تا دارو نوشت و گفت چیز مهمی نیست، ٢ هفته دیگه بیا. راستی قبلشم رفته بودم ...
18 آبان 1391

اولین تکون لوبیای سحرآمیز

سلام کلوچه خوشمزه من سلام کلوچه خوشمزه من می دونی عسلم یه چند وقتیه توی دلم یه چیزی مثل نبض می زنه، قبلنا اینطور نبود، تازگیا اینجوری شده، یه بار به بابات گفتم، گفت انقباضات شکم خودته و منم خیال کردم دچار توهمات زودرس مادرانه شدم اما باز دیشب هی می زد، رفتم از دوستم پرسیدمو اونام گفتن که همین حسو تجربه کردن، باور نمی شه نی نی . همه علایمت زود هنگام مامان، من خیلی زود متوجه حضور تو توی وجود خودم شدم، خیلی زود با بی بی چک خودتو نشون دادی و الانم توی دلم داری شیطونی می کنی لوبیای سحرآمیز مامان. امروز عصر نوبت سونو و دکتر دارم. برای اولین بار می رم تا جیگرمو ببینم می خوام به دکترم بگم یه کم ویتامینو و اینجور چیزا برام بنویسه آ...
17 آبان 1391

اولین لباس های توت فرنگی مامان

سلام توت فرنگی خوشمزه من چطوری مامانم، نفسم، عسلم، نباتم......... سلام توت فرنگی خوشمزه من چطوری مامانم، نفسم، عسلم، نباتم...... امروز قصد دارم برای اولین بار سونو برم و لوبیای سحر آمیزمو از نزدیک ببینم. بهت بر نخوره، هنوز قد لوبیام نشدی تازه مامانی عسل. ولی تو نی نی خیلی خوبی هستی یعنی تا الان که اینطور بودی، مامانتو اذیت نکردی و گذاشتی که به همه ی کاراش برسه، چند روز پیش رفته بودیم مرنجاب ، یعنی جمعه ١٢ آبان، من اونجا کلی از ریگا بالا رفتمو کلی هم رقصیدم و تو نی نی گلم محکم سر جات بودی، می دونم که قصد داری حتما بیای پیش مامانت و از نیستت به هست برسی، تو بزرگترین و زیباترین هدیه خدا به من هستی دلبندم  ...
15 آبان 1391

مامان و نی نی در کنسرت

سلام عسلم     سلام عسلم پنجشنبه یعنی ۴ آبان ۹۱ منو بابا و دایی جونت و پسر عمه من رفتیم کنسرت محسن یگانه برج میلاد . بابات برای اینکه به مامان خوش بگذره پیشنهاد رفتن به کنسرتو داد. وای چقدر خوب بود. اولاش همش آهنگا رو می خوندم و جیغ می کشیدم اما بعد احساس کردم که تو یه کم داره بهت بد می گذره، پس دیگه آخراشو نخوندم. یه چیزی رو بهت بگم مامانم. من تمام مدت آرزو می کردم تو هم یه روزی به اینجا ها برسی و کلی آدم برای دیدن تو و هنر تو سر از پا نشناسن این آرزوی منه....... اما یادت باشه که بزرگترین آرزوی من اینه که تو به آرزوها و رویاهای خودت برسی نه آرزوها و خواسته های من.....
6 آبان 1391