اولین تکون لوبیای سحرآمیز
سلام کلوچه خوشمزه من
سلام کلوچه خوشمزه من
می دونی عسلم یه چند وقتیه توی دلم یه چیزی مثل نبض می زنه، قبلنا اینطور نبود، تازگیا اینجوری شده، یه بار به بابات گفتم، گفت انقباضات شکم خودته و منم خیال کردم دچار توهمات زودرس مادرانه شدم اما باز دیشب هی می زد، رفتم از دوستم پرسیدمو اونام گفتن که همین حسو تجربه کردن، باور نمی شه نی نی. همه علایمت زود هنگام مامان، من خیلی زود متوجه حضور تو توی وجود خودم شدم، خیلی زود با بی بی چک خودتو نشون دادی و الانم توی دلم داری شیطونی می کنی لوبیای سحرآمیز مامان.
امروز عصر نوبت سونو و دکتر دارم. برای اولین بار می رم تا جیگرمو ببینم
می خوام به دکترم بگم یه کم ویتامینو و اینجور چیزا برام بنویسه آخه هیچی نمی تونم خورم و متاسفانه فکر کنم وزنم کم کردم، ایشااله که اینطور نباشه، عصر می رم دکتر و معلوم می شه.
راستی من خیلی دوست دارم که بدنم تو چی هستی، اولا خودم همش خیال می کردم پسری اما دختر عمه ام خواب دیده بود که مادربزرگ من از اون دنیا اومده بود و یه دختر ناز با خودش آورده بود و دختر می گفت من نمی رم می خوام بمونم و من حدس زدم که تو باید دختر باشی. البته هیچی معلوم نیست مامان اما آرزو دارم هرچی باشی سالم باشی عزیزترینم.
دنیا دنیا عاشقتم.