آترین آترین ، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

آترین فرشته کوچک من

باز آید بوی ماه مدرسه

1392/7/1 12:19
نویسنده : مامان سما
495 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مهری ماه زیبای من

بازم  اول مهر اومد. فصل درس و کتاب. امروز دونه به دونه اول مهرهایی که به مدرسه می رفتم به یادم اومد. چقدر زود بزرگ شدیم. خوشبحال بچگی که تنها اشتباهت اینه که می خوای زود بزرگ بشی.

پارسال همین موقع توی کوچه ای زندگی می کردم که کلاس اول دبستانم همونجا بود. مامانم چون معلم بود ما یه کم دیرتر از بچه های دیگه رفتیمو، ناظم(خانم شکیب) دست منو گرفتو منو با مهربونی توی کلاس برد. من خیلی خجالت می کشیدم که دیرتر از بچه های دیگه رفتم سر کلاس و نگاههای بچه ها منو خجالت زده تر می کرد. یه دخت بلوندی بود که منو خیلی مسخره می کرد به خاطر اینکه دیر اومدم و شکلات نگرفتم. خانم شکیب منو توی میز سوم نشوند، یه دختر مهربونب بود که وقتی حرکات بچه ها رو دید به من گفت میای ما باهم دوست باشیم و منم تو عالم کودکی اینقدر خوشحال شده بودم که یه دوست پیدا کردمو تنها نیستم که نگو. اما خیلی زود ناظم اومد و اون به کلاس دیگه برد و یه دختر دیگه(صدیقه) که بعد ها اون دوست من شد به جاش به کلاس ما اومد. نمی دونم شاید من و صدیقه چون مامانامون معلم بودن حق داشتیم هر کلاسی می خوایم بریم و اون مجبور بود تا کلاسو براش انتخاب کنند.

معلم کلاس اول ما خانم عصاری بود.

راستی دفتر من الان دقیقا روبروی کوچه مدرسه کلاس اولمه. یادم باشه بعد از اینکه کارام تموم ش یه سری به مدرسه بزنم هرچند الان مدرسه ابتدایی پسرونه است.

خب آترین کوچولوی منم امروز روند زندگیش تغییر کرده. این اولین مهر توا دخترکم ولی سال پیشم همین موقع توی دل من بودیو من نمی دونستم.از امروز دیگه تو می ری پیش مامان فاطمه ات(مامان بابا).

می دونی وقتی بچه بودم همش دلم می خواست مامانم خونه دار بود. روزایی که می دونستم وقتی از مدرسه برم خونه مامان درو باز می کنه اینقدر ذوق داشتم همش می گفتم من وقتی مامان شدم اجازه نمی دم کارم این مدلی باشه که بچه ام احساس دلتنگی بکنه.

اما زندگی همیشه اون جوری نیست که تو می خوای.

از امروز روند زندگی جدید توام شروع شد. تو رو که عزیزترینم هستی به خدا می سپارمت.

اینم عکس مامان جونت که تا دم دمای مدرسه ازت دل نمی کند.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)