سلام خاله عاطفه
سلام آترین دلبندم
سلام عاطفه عزیزم
چقدر وقتی تو لحظاتت هستی و سرشار از شلوغی و با هم بودنی، قدر ساعتاتو نمی دونی و وقتی غبار زمان به روی خاطره هات نشست، اونوقته که دنبال هر چیزی می گردی تا شاید غباری پاک بشه و ثانیه ای باز با هم باشی اما.....
دیروز شنبه، 30 شهریور خاله عاطفه رفت تهران. چند وقتی بود که زمزمه های نبودشو تو گوش هم می خوندیم اما از شب قبل از رفتنش واقعا باورم شد که دیگه داره می ره، بارها و بارها من رفته بودم و بارها و بارها اون، اما نمی دونم چرا این بار، دلتنگی تا اعماق وجودم رفته بود.تمام لحظه ها، از صبحی که تو بدنیا اومدی و عاطفه بدو بدو خودشو رسونده بود تا شب قبل از رفتنش که تو بی تابی می کردی و اومد و تو رو تو آغوشش گرفتو آروم کرد، برام تداعی شد. از سر و صدایی که موقع حرف زدن با تو راه می انداختو توام متعجبانه نیگاه به دهنش داشتی که وای یعنی این مولد چه جریانیه و فقط خودتون دوتا دل به دل هم می دادینو و بقیه همه فرار می کردن. تا وقتایی که هر جا می خواستیم بریم کنارمون می نشست و تو رو تو بغلش می گرفت، از صبحی هایی که برای اینکه بیام سر کار تو رو کنارش می خوابوندم تا شبایی که چند بار ازم می پرسید آترین خوابه تا بیارمت پایینو باهات حرف بزنه.
دلم تنگ می شه برای این روزها، چون هیچ وقت هیچ وقته دیگه تکرار نمیشن. دلم تنگ می شه چون حتی دیگه روزهایی مثل اونام نمی یاد.دلم برای خیلی چیزا تنگ می شه، برای این روزای توف برای این روزهای ما، برای این باهم بودن و برای ......
دیروز که عاطفه داشت می رفت منو مامان جونو خاله عاطفه هر سه تامون گریه می کریدم. دایی امیرتم می خندیدو می گفت شما خودتون یه پا فیلم هندی هستید.
خدایا دل همه ی اونایی که دوستشون داریمو همیشه شاد نگه دار، نذار هیچ وقته هیچ وقت، غم توی دلاشون لونه بکنه،
خدایا
آن سفر کرده که صد غافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش