اولین سفر نیمروزی آترین
سلام فرشته کوچولوی من
دیروز جمعه 29 شهریور رفتیم بیرون بازی. وای آترین کوچولوی من که چقدر خوش گذشت. همه چی عالی بود. حسین آقا(شوهر عمه من) ما رو برد به خونه باغ یکی از دوستاش و تمام روزو اونجا بودیم. چایی زغالی(به به دلم خواست)، جوجه روی آتیشو کلی هم خند و شادی.
بهاره، خاله عاطفه، زینب، محمد، مینا
اینم بابا و علی که تخته دارن بازی می کنن. ( البته من بازیشو بهشون یاد دادم)
دست اندکاران نهار ظهر
شما و بابات تو قسمت گلابگیری باغ
اینم دختر کوچولوی من وقتی بی قراری می کردو من می خواستم بخوابونمش.
وقتی دختر کوچولوم سعی می کنه بخوابه.
وقتی آترین کوچولو خوابید.
خوابید دیگههههههههههههههه
آترینو باباش
آترینو مامان باباش
آترینو مامان و خاله اش
وقتی سعی می کردیم اترین کوچولو رو که از خواب بیدار شده بود و گریه می کردو آروم کنیم.
و بالاخره آترین و عشقش( بابا جون)