اولین واکسن آترین
سلام زندگی من
دیروز رفتیم تا برات واکسن بزنیم. من و مامان جونت.
اول قد و وزنتو گرفتن و یه کم بی قراری می کردی، تا اینکه رفتیم اتاق واکسیناسیون. با اولین آمپول شروع به گریه کردی، من که نمی تونستم گریه عزیزترینمو ببینم رفتم بیرون، دلم قرار نداشت، حتی الان که یاد گریه های می یوفتم اشک تو چشام جمع شده. با قطره های استامینیفونی که بهت دادم دیروز تا حالا بیشترشو خوابی، اما وقتی هم بیداری بی قراری می کنی.
یه چیز جالب می دونی هر اتفاقی بیفته و هر موقع که بخوابی حول و حوش ساعت 6 بیدار می شی.
تا زندگی جریان داره تا بینهایت دوستت دارم زیبای من.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی